چه
اينكه در اين سوره: 1- بحثهائى پيرامون توحيد و شناسائى خدا مخصوصا از طريق مطالعه اسرار آفرينش آمده است. 2- بحثهائى در زمينه
معاد و زندگى پس از مرگ، مخصوصا مثالهاى حسّى آن مانند داستان ابراهيم و زنده شدن مرغها و داستان عزير 3- بحثهائى در زمينه اعجاز و...
قرآن و اهميت اين كتاب آسمانى. 4- بحثهائى بسيار مفصل در باره يهود و منافقان و موضعگيريهاى خاص آنها در برابر اسلام و قرآن، و انواع
كارشكنيهاى آنان در اين رابطه. 5- بحثهائى در زمينه تاريخ پيامبران بزرگ مخصوصا ابراهيم و موسى عليهما السّلام. 6- بحثهائى در زمينه
احكام مختلف اسلامى از جمله نماز، روزه، جهاد، حجّ و تغيير قبله، ازدواج و طلاق، احكام تجارت، و قسمت مهمى از احكام ربا و مخصوصا
بحثهائى در زمينه انفاق در راه خدا، و همچنين مسأله قصاص و تحريم قسمتى از گوشتهاى حرام و قمار و شراب و بخشى از احكام وصيّت
و مانند آن.
در فضيلت اين سوره
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله پرسيدند: «كداميك از سورههاى قرآن برتر است؟ فرمود: سوره بقره، عرض كردند كدام آيه از آيات سوره
بقره افضل است؟ فرمود: «آية الكرسى».
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 36
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
(آيه 1)- تحقيق در باره حروف مقطعه قرآن: «الم» (الم). در آغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد مىكنيم. و اين حروف هميشه
جزء كلمات اسرار آميز قرآن محسوب مىشده، و با گذشت زمان و تحقيقات جديد دانشمندان، تفسيرهاى تازهاى براى آن پيدا مىشود. و
جالب اينكه در هيچ يك از تواريخ نديدهايم كه عرب جاهلى و مشركان وجود حروف مقطعه را در آغاز بسيارى از سورههاى قرآن بر پيغمبر
صلّى اللّه عليه و اله خرده بگيرند، و آن را وسيلهاى براى استهزاء و سخريه قرار دهند و اين مىرساند كه گويا آنها نيز از اسرار وجود حروف
مقطعه كاملا بىخبر نبودهاند. به هر حال چند تفسير كه هماهنگ با آخرين تحقيقاتى است كه در اين زمينه به عمل آمده، و ما آنها را به
تدريج در آغاز اين سوره، و سورههاى «آل عمران» و «اعراف» بيان خواهيم كرد، اكنون به مهمترين آنها مىپردازيم:
اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غير عرب را متحيّر ساخته، و
دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونه همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد در عين اينكه قرآن از همان
حروف «الف باء» و كلمات معمولى تركيب يافته به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى دربردارد، كه در اعماق دل و جان انسان
نفوذ مىكند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مىسازد، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مىنمايد.
درست همانطور كه خداوند بزرگ از خاك، موجوداتى همچون انسان، با آن ساختمان شگفت انگيز، و انواع پرندگان زيبا، و جانداران متنوع، و
گياهان و گلهاى رنگارنگ، مىآفريند و ما از آن كاسه و كوزه و مانند آن مىسازيم، همچنين خداوند از حروف الفبا و كلمات معمولى، مطالب
و معانى بلند را در قالب الفاظ زيبا و كلمات موزون ريخته و اسلوب خاصى در آن بكار برده، آرى همين حروف در اختيار انسانها نيز هست ولى
توانائى ندارند كه تركيبها و جمله بنديهائى بسان قرآن ابداع كنند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 37
عصر طلائى ادبيات عرب:
عصر جاهليت يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود، همان اعراب باديهنشين، همان پا برهنهها با تمام محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى
سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، عربها در زمان جاهليت يك بازار بزرگ سال به نام «بازار عكاظ» داشتند كه در عين حال يك
«مجمع مهم ادبى» و كنگره سياسى و قضائى نيز محسوب مىشد. در اين بازار علاوه بر فعاليتهاى اقتصادى عاليترين نمونههاى نظم و نثر
عربى از طرف شعراء و سخنسرايان توانا در اين كنگره عرضه مىگرديد، و بهترين آنها به عنوان «شعر سال» انتخاب مىشد، و البته موفقيت
در اين مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراينده آن شعر و قبيلهاش بود.
در چنين عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل كرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز كردند، و در برابر آن زانو زدند، گواه زنده اين
تفسير حديثى است كه از امام سجاد عليه السّلام رسيده آنجا كه مىفرمايد: «قريش و يهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر
است، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است، خداوند به آنها اعلام فرمود: «الم ذلك الكتاب» يعنى: اى محمّد! كتابى كه بر تو فرو
فرستاديم از همين حروف مقطعه (الف- لام- ميم) و مانند آن است كه همان حروف الفباى شما است.
(آيه 2)- بعد از بيان حروف مقطعه، قرآن اشاره به عظمت اين كتاب آسمانى كرده مىگويد: «اين همان كتاب با عظمت است كه هيچ گونه
ترديد در آن وجود ندارد» (ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ).
اينكه مىگويد هيچ گونه شكّ و ترديد در آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحكام و عمق
معانى و شيرينى و فصاحت لغات و تعبيرات در آن نمايان است كه هر گونه وسوسه و شكّ را از خود دور مىكند. جالب اينكه گذشت زمان
نه تنها طراوت آن را نمىكاهد بلكه هر قدر علم به سوى تكامل پيش مىرود درخشش اين آيات بيشتر مىشود، سپس در ادامه مىافزايد:
اين كتاب «مايه هدايت پرهيزكاران است» (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 38
هدايت چيست؟.
كلمه «هدايت» در قرآن به دو معنى بازگشت مىكند:
1- «هدايت تكوينى»
و منظور از آن رهبرى موجودات به وسيله پروردگار زير پوشش نظام آفرينش و قانونمندىهاى حساب شده جهان هستى است.
2- «هدايت تشريعى»
كه به وسيله پيامبران و كتابهاى آسمانى انجام مىگيرد و انسانها با تعليم و تربيت آنها در مسير تكامل پيش مىروند.
چرا هدايت قرآن ويژه پرهيزكاران است؟
مسلما قرآن براى هدايت همه جهانيان نازل شده، ولى چرا در آيه فوق هدايت قرآن مخصوص پرهيزكاران معرفى گرديده؟ علت آن اين است
كه تا مرحلهاى از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسليم در مقابل حق و پذيرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال است انسان
از هدايت كتابهاى آسمانى و دعوت انبياء بهره بگيرد. «زمين شورهزار هرگز سنبل برنيارد، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد». سرزمين
وجود انسانى نيز تا از لجاجت و عناد و تعصّب پاك نشود، بذر هدايت را نمىپذيرد، و لذا خداوند مىفرمايد: «قرآن هادى و راهنماى متقيان
است».
(آيه 3)- آثار تقوا در روح و جسم انسان! قرآن در آغاز اين سوره، مردم را در ارتباط با برنامه و آئين اسلام به سه گروه متفاوت تقسيم
مىكند: 1- «متقين» (پرهيزكاران) كه اسلام را در تمام ابعادش پذيرا گشتهاند 2- «كافران» كه در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به كفر
خود معترفند. 3- «منافقان» كه داراى دو چهرهاند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها
همان چهره كفر است، بدون شكّ زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم است و به همين سبب قرآن با آنها برخورد شديدترى دارد.
در اين آيه سخن از گروه اوّل است، ويژگيهاى آنها را از نظر ايمان و عمل در پنج عنوان مطرح مىكند، 1- ايمان به غيب: نخست مىگويد:
«آنها كسانى هستند كه ايمان به غيب دارند» (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ).
«غيب و شهود» دو نقطه مقابل يكديگرند، عالم شهود عالم محسوسات است، و جهان غيب، ماوراء حسّ، زيرا «غيب» در لغت بمعنى
چيزى است كه
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 39
پوشيده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حسّ ما پوشيده است به آن غيب گفته مىشود، ايمان به غيب درست نخستين
نقطهاى است كه مؤمنان را از غير آنها جدا مىسازد و پيروان اديان آسمانى را در برابر منكران خدا و وحى و قيامت قرار مىدهد و به همين
دليل نخستين ويژگى پرهيزكاران ايمان به غيب ذكر شده است.
«مؤمنان به غيب» عقيده دارند، سازنده اين عالم آفرينش، علم و قدرتى بىانتها، و عظمت و إدراكى بىنهايت دارد، او ازلى و ابدى است، و
مرگ به معنى فنا و نابودى نيست بلكه دريچهاى است به جهان وسيعتر و پهناورتر، در حالى كه يك فرد مادّى معتقد است جهان هستى
محدود است به آنچه ما مىبينيم و قوانين طبيعت بدون هيچ گونه نقشه و برنامهاى پديد آورنده اين جهان است، و پس از مرگ همه چيز
پايان مىگيرد.
آيا اين دو انسان با هم قابل مقايسهاند؟! اولى نمىتواند از حق و عدالت و خير خواهى و كمك به ديگران صرف نظر كند، و دومى دليلى
براى هيچ گونه از اين امور نمىبيند، به همين دليل در دنياى مؤمنان راستين برادرى است و تفاهم، پاكى است و تعاون، امّا در دنياى
مادّيگرى استعمار است و استثمار، خونريزى است و غارت و چپاول و اين سير قهقهرائى را تمدّن و پيشرفت و ترقى نام مىنهند! و اگر
مىبينيم قرآن نقطه شروع تقوى را در آيه فوق، ايمان به غيب دانسته دليلش همين است.
«غيب» در اين جا داراى مفهوم وسيع كلمه مىباشد و اگر در بعضى روايات غيب در آيه فوق تفسير به امام غائب حضرت مهدى (عج)
شده در حقيقت مىخواهد وسعت معنى ايمان به غيب را حتّى نسبت به امام غائب (عج) مجسّم كند بىآنكه به آن مصداق محدود باشد.
2- ارتباط با خدا: ويژگى ديگر پرهيزكاران آن است كه: «نماز را برپا مىدارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ). «نماز» كه رمز ارتباط با خداست، مؤمنانى را
كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافتهاند در يك رابطه دائمى و هميشگى با آن مبدء بزرگ
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 40
آفرينش نگه مىدارد، آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم مىكنند، چنين انسانى احساس مىكند از تمام مخلوقات ديگر فراتر رفته، و
ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد، و اين بزرگترين عامل تربيت او است.
3- ارتباط با انسانها: آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را
قرآن چنين بيان مىكند: «و از تمام مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند» (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
قابل توجه اينكه قرآن نمىگويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مىكنند) بلكه مىگويد: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ» (از آنچه به آنها روزى دادهايم)
و به اين ترتيب مسأله «انفاق» را آنچنان تعميم مىدهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مىگيرد.
بنابراين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى
خود، و خلاصه از تمام سرمايههاى خويش به آنها كه نياز دارند مىبخشند، بىآنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
(آيه 4)- ويژگى چهارم پرهيزكاران ايمان به تمام پيامبران و برنامههاى الهى است، قرآن مىگويد: «آنها كسانى هستند كه به آنچه بر تو
نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ).
ويژگى پنجم: ايمان به رستاخيز، صفتى است كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزكاران بيان شده است «آنها به آخرت قطعا ايمان دارند»
(وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ). آنها يقين دارند كه انسان عبث و بىهدف آفريده نشده، آفرينش براى او خط سيرى تعيين كرده است كه با مرگ
هرگز پايان نمىگيرد، او اعتراف دارد كه عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نيست كه اعمال ما در اين جهان، بىحساب و
پاداش باشد. اين اعتقاد به او آرامش مىبخشد، از فشارهائى كه در طريق انجام مسئوليتها بر او وارد مىشود نه تنها رنج نمىبرد بلكه از
آن استقبال
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 41
مىكند و مطمئن است كوچكترين عمل نيك و بد پاداش و كيفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هر گونه ظلم و ستم است
انتقال مىيابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهرهمند مىشود.
ايمان به رستاخيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد، به آنها شهامت و شجاعت مىبخشد زيرا بر اساس آن، اوج افتخار در زندگى اين جهان،
«شهادت» در راه يك هدف مقدس الهى است كه آغازى است براى يك زندگى ابدى و جاودانى. و ايمان به قيامت انسان را در برابر گناه
كنترل مىكند، و به هر نسبت كه ايمان قويتر باشد گناه كمتر است.
(آيه 5)- اين آيه، اشارهاى است به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانه فوق را در خود جمع كردهاند، مىگويد: «اينها بر مسير
هدايت پروردگارشان هستند» (أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ). «و اينها رستگارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). در حقيقت هدايت آنها و همچنين
رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است. جالب اينكه مىگويد: «عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» اشاره به اينكه هدايت الهى همچون مركب
راهوارى است كه آنها بر آن سوارند، و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مىروند.
حقيقت تقوا چيست؟
«تقوا» در اصل بمعنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك نيروى كنترل درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات
حفظ مىكند، و در واقع نقش ترمز نيرومندى را دارد كه ماشين وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرويهاى خطرناك، باز مىدارد. و معيار
فضيلت و افتخار انسان و مقياس سنجش شخصيت او در اسلام محسوب مىشود تا آنجا كه جمله «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» به صورت
يك شعار جاودانى اسلام در آمده است.
ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخهها و شعبى است، تقواى مالى و اقتصادى، تقواى جنسى، و اجتماعى، و تقواى سياسى و
مانند اينها.
(آيه 6)- گروه دوم، كافران لجوج و سرسخت! اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزكاران قرار دارند و صفات آنها در اين آيه و آيه بعد بطور فشرده
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 42
بيان شده است. در اين آيه مىگويد «آنها كه كافر شدند (و در كفر و بىايمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمىكند كه آنان را از
عذاب الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ). اين دسته چنان در
گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق بر آنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند و اصولا آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم
شدن در برابر آن را ندارند.
(آيه 7)- اين آيه اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مىكند و مىگويد: آنها چنان در كفر و عناد فرو رفتهاند كه حسّ تشخيص را از دست
دادهاند «خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افكنده شده» (خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ
غِشاوَةٌ) به همين دليل نتيجه كارشان اين شده است كه «براى آنها عذاب بزرگى است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ). مسلما انسان تا به اين
مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است، هر چند گمراه باشد، امّا به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر
راه نجاتى براى او نيست، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد.
نكته ها:
- آيا سلب قدرت تشخيص، دليل بر جبر نيست؟
اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده، و بر چشمهايشان پرده افكنده، آنها مجبورند در كفر باقى بمانند، آيا اين جبر
نيست؟ پاسخ اين سؤال را خود قرآن در اينجا و آيات ديگر داده است و آن اينكه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق، تكبر و ادامه به ظلم و ستم بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
2- مهر نهادن بر دلها!
در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حسّ تشخيص و درك واقعى از افراد، تعبير به «ختم» شده است، و احيانا تعبير به
«طبع» و «رين». اين معنى از آنجا گرفته شده است كه در ميان مردم رسم بر اين بوده هنگامى كه اشيائى را در كيسهها يا ظرفهاى
مخصوصى قرار مىدادند، و يا
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 43
نامههاى مهمى را در پاكت مىگذاردند، براى آنكه كسى سر آن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مىبستند و گره مىكردند و بر گره
مهر مىنهادند، امروز نيز معمول است كيسههاى پستى را لاك و مهر مىكنند. در لغت عرب براى اين معنى كلمه «ختم» به كار مىرود،
البّته اين تعبير در باره افراد بىايمان و لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عوامل هدايت نفوذ ناپذير شدهاند، و لجاجت و عناد در
برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگر هيچ گونه تصرّفى در آن
نمىتوان كرد، و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است. «طبع» نيز در لغت به همين معنى آمده است امّا «رين» به معنى زنگار يا غبار يا
لايه كثيفى است كه بر اشياء گرانقيمت مىنشيند اين تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيرهسرى و گناه زياد قلبشان نفوذ ناپذير
شده بكار رفته است. و مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مىزند در فاصله نزديك آن را با آب توبه و
عمل صالح بشويد، تا مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و بر آن مهر نهد.
3- مقصود از «قلب» در قرآن:
«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است. از جمله: 1- به معنى عقل و درك چنانكه در آيه 37 سوره «ق» مىخوانيم:
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ: «در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند». 2- به معنى روح
و جان چنانكه در سوره احزاب آيه 10 آمده است: «هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده بود» 3- به معنى مركز
عواطف، آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است:
«بزودى در دل كافران ترس ايجاد مىكنم».
توضيح اينكه: در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مىخورد: 1- مركز ادراكات كه همان «مغز و دستگاه اعصاب است» 2- مركز عواطف
كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مىگذارد، ما
بالوجدان هنگامى كه با مصيبتى رو برو مىشويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مىكنيم، و همچنان وقتى كه
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 44
به مطلب سرورانگيزى بر مىخوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مىكنيم، نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب
(همين عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده، دليل آن همان است كه گفته شد و سخنى به
گزاف نرفته است.
(آيه 8)- گروه سوم (منافقان). اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى رو برو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن
داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين» «1» ياد مىكند و ما در فارسى از آن تعبير به
«دورو» يا «دو چهره» مىكنيم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل
بود ولى قرآن نشانههاى دقيق و زندهاى براى آنها بيان مىكند كه خط باطنى آنها را مشخص مىسازد و الگوئى در اين زمينه به دست
مسلمانان براى همه قرون و اعصار مىدهد. نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مىگويد: «بعضى از مردم هستند كه مىگويند به خدا و روز
قيامت ايمان آوردهايم در حالى كه ايمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ).
(آيه 9)- آنها اين عمل را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب، حساب مىكنند: «آنها با اين عمل مىخواهند خدا و مؤمنان را بفريبند»
(يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا). «در حالى كه تنها خودشان را فريب مىدهند، امّا نمىفهمند» (وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).
(آيه 10)- سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مىكند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است مىگويد: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است»
(فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو
مىرود قرآن اضافه مىكند: «خداوند هم بر بيمارى آنها مىافزايد» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).
__________________________________________________
(1) «منافق» از ماده «نفق» به معنى كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مىزنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 45
و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را كه در زندگيشان ديده مىشود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مىفرمايد:
«براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مىگفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).
(آيه 11)- سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مىكند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند:
«هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مىگويند: ما فقط اصلاحكنندهايم»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما
نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامهاى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشتهايم و نداريم!
(آيه 12)- قرآن اضافه مىكند: «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامهاى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمىفهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ
الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ). بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامههاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا
گمان كنند اين برنامهها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است.
(آيه 13)- نشانه ديگر اينكه: آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و سادهلوح و خوش باور مىپندارند، آن چنانكه قرآن مىگويد:
«هنگامى كه به آنها گفته مىشود ايمان بياوريد آنگونه كه تودههاى مردم ايمان آوردهاند، مىگويند: آيا ما همچون اين سفيهان ايمان
بياوريم»؟! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با
مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و محتواى تعليمات او، سر تعظيم فرو آوردهاند به سفاهت متهم مىكنند لذا قرآن
در پاسخ آنها مىگويد: «بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند امّا نمىدانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه درآيد، استعداد و نيروى خود را در
طريق شيطنت و توطئه و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!
(آيه 14)- سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مىآيند و در
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 46
ميان هر جمعيتى با آنها هم صدا مىشوند، آنچنانكه قرآن مىگويد: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مىگويند ايمان آورديم» (وَ إِذا
لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم! «امّا هنگامى كه با دوستان شيطان
صفت خود به خلوتگاه مىروند مىگويند ما با شمائيم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ). «و اگر مىبينيد ما در برابر مؤمنان اظهار
ايمان مىكنيم ما مسخرهشان مىكنيم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).
(آيه 15)- سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مىگويد: «خدا آنها را مسخره مىكند» (اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغيانشان
نگه مىدارد تا به كلى سرگردان شوند» (وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
(آيه 16)- اين آيه، سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مىكند: «آنها كسانى هستند كه
در تجارتخانه اين جهان، هدايت را با گمراهى معاوضه كردهاند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى). و به همين دليل «تجارت آنها سودى
نداشته» بلكه سرمايه را نيز از كف دادهاند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدايت را نديدهاند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديدههاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى
آنها دارد كه به خوبى مىتوان آن را شناخت.
وسعت معنى نفاق-
گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بىايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى
وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مىشود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان
«رگههاى نفاق» نام مىبريم مثلا در حديثى مىخوانيم: سه صفت است كه در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند
و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مىكند، و كسى كه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 47
به هنگام سخن گفتن دروغ مىگويد، و كسى كه وعده مىدهد و خلف وعده مىكند». مسلما اين گونه افراد رگههائى از نفاق در وجود
آنها هست، مخصوصا در باره رياكاران از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه فرمود: «ريا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است كه
ميوهاى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است».
فريب دادن وجدان-
آيه فوق، اشاره روشنى به مسأله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مىشود كه انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات
وجدان، كم كم براى خود اين باور را به وجود مىآورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد
(إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
(آيه 17)- دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان.
1- در مثال اول مىگويد: «آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به
منزل مقصود برسد» (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش
مىسازد، و در ظلمات رهاشان مىكند، به گونهاى كه چيزى را نبينند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا
يُبْصِرُونَ).
آنها فكر مىكردند با اين آتش مختصر و نور آن مىتوانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بادى سخت بر مىخيزد و يا باران درشتى فرو
مىريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مىگرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مىشوند. اين
نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و
تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پردههاى ظلمانى و تاريك بر آن مىافتد.
(آيه 18)- سپس اضافه مىكند: «آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچ يك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز
نمىگردند» (صُمٌّ بُكْمٌ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 48
عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ)
. به هر حال اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مىسازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمىتواند
مؤثر واقع شود و اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست ديرى نمىپايد، و
سر انجام چهره واقعى آنها آشكار مىگردد.
(آيه 19)- در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مىنمايد: شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به
شدت مىبارد، از كرانههاى افق برق پر نورى مىجهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پردههاى گوش را پاره كند، انسانى
بىپناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پرپشت، بدان او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى
وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مىدهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را
بازگو مىكند: «يا همانند بارانى كه در شب تاريك، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد» (أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ
رَعْدٌ وَ بَرْقٌ).
سپس اضافه مىكند: «آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مىگذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقهها را نشنوند» (يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ
فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ). و در پايان آيه مىفرمايد: «و خداوند به كافران احاطه دارد» و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند
(وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ).
(آيه 20)- برقها پىدرپى بر صفحه آسمان تاريك جستن مىكند: «نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد»
(يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ).
«هر زمان كه برق مىزند و صفحه بيابان تاريك، روشن مىشود، چند گامى در پرتو آن راه مىروند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط
مىشود و آنها در جاى خود متوقف مىگردند» (كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مىكنند، چرا كه در دل اين بيابان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 49
نه كوهى به چشم مىخورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقهاى قرار گيرند و در
يك لحظه خاكستر شوند! حتّى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيرهكننده برق چشمشان ر
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.